در کمتر ایامی از تاریخ ایران میتوان نکتهای یافت که به تودههای مردم توجه گردیده و آنان از امنیت و آرامش برخوردار شده باشند. تودههایی که همیشه به حداقلها راضی هستند و تنها ملاک ارزیابی آنان از حکومتها محدود به رفاه اندک و امنیت است. پس از حملهی افاغنه به ایران تنها بر شدت بی رحمی و کشتار مردم افزوده شد، وگرنه درد و رنج و تحمل سختیها از قبل نیز وجود داشت. وضع مردم اصفهان در زمان اشرف نیز همانند دیگر نقاط ایران بسیار ناگوار و پریشان بود و به احتمال زیاد با حضور مستقیم افاغنه در رنج و ترس بیشتری بودهاند. ایرانیان از نظر سیستم طبقاتی اشرف در رتبه آخر قرار داشتهاند و باید مانند بردهها با آنان رفتار شود. برای ذکر مثال زمانی که نمایندهی دولت عثمانی برای تأیید پیمان منعقد شده بین اشرف و ترکان عثمانی که نیمی از ایران را به آنان واگذار کرده بود و به اصفهان آمد، سعی بر آن داشتند که واقعیّت شهر را به او نشان ندهند امّا فجایع و وضع مردم قابل کتمان نبود. مایکل آکس دورتی در باره اوضاع نا بسامان شهر اصفهان مینویسد: «وقتی نمایندهی عثمانی در بهار 1729م 1141ه.ق به اصفهان آمد تا پیمان را تأیید کند درباریان اشرف او را به بیرون از شهر راهنمایی کردند و منتهای تلاش خود را به کار بردند تا اوضاع بد ساکنان شهر را از چشم او دور نگاه دارند. امّا برای سفیر عثمانی آشکار بود که مردم فوقالعاده بینوا و بسیاری هم گرسنهاند و همگان از غارتِ بیدلیل اموال و نا ایمنیِ جان خود و آتشسوزی به دست افغانها در هراسند. در چنین ایّامی شرایط کلّی مردم ایران ناگوار بود. در بخش متصرّفی عثمانی زنان و کودکان مرسوماً به عنوان برده فروخته میشدند تا آن که عثمانی در سال 1725/1137ه.ق با صدور حکمی آن را قدغن کرد.»[1]
در تجزیه و تحلیل حکومت اشرف در اصفهان دکتر لارنس لکهارت در توصیفی جامع مینویسد: «وضع مردم ایران به طور کلّی ظرف چهار سال و نیم زمامداری اشرف وحشت بار بود. با توجه به این که تعدادی از ایشان بر اثر جنگها و شورشها و قحط و غلاء و مرض معدوم شدند و زنان و اطفال ایشان گاه مانند اسیران در معرض فروش قرار گرفتند و خانه و کاشانهی ایشان به کرّات منهدم گردیده و وسایل معیشت ایشان به باد غارت رفت؛ مسلماً سهمی جز محنت و رنج نصیب نداشتند. تجارت تقریباً بلاکل به علّت جنگها و بر اثر تقسیم مملکت به مناطق مختلف و وجود راهزنان و دزدانی که جادهها مملّو از آنان بود دچار وقفه شده بود. ایرانیان در کلیّه نواحی اشغالی در آرزوی آزادی به سر میبردند. مردم در منطقهی افاغنه فاتحین را به عمل نژادی و مذهبی و نیز به سبب ظلم و ستمی که از ایشان سر میزد منفور میشمردند. محمّد رشید سفیر ترکیه همچنان که سبق ذکر یافت هنگام توقّف در اصفهان در بهار 1729 گزارش داد که مردم بر اثر گرسنگی جان میدهند. ساکنان آن جا وضعی به غایت اسفبار دارند زیرا آنان از بیم آن که به خانه و کاشانهی ایشان هجوم نگردد و مورد غارت واقع نشده و به خاک و خون کشیده نگردند در وحشت مستمر به سر میبردند.
هرچند اشرف در بادی قدم نسبت به مردم ایرانی الاصل عدالت و مروّت پیشه ساخت، امّا بعدها با فرمانی که صادر نمود و آن را در سراسر قلمرو خویش منتشر کرد از کینه و عداوت خود نسبت به آنان پرده برداشت. اشرف در این فرمان مردم را از حیث نژاد به هفت گروه طبقه بندی کرد. او غلزاییها را بالطّبع در گروه اول و ارامنه را که البتّه محلّ اعجاب است به دنبال آنان قرار داد. بعد درگزینیها که ایشان هم مانند افاغنه پیرو تسنّن بوده و موجب تقویت قدرت نظامی آنان شده بودند قرار داشتند. هندیهای مولتانی که مدّتها میان آنان و غلزاییها پس از هجوم پیروزمندانهی آنان در سال 1722 به ایران راه افتادند. زردشتیان در این جدول در ردیف پنجم قرار داشتند. آنان در ایّام سلطهی دو غاصب افغانی لااقل در عالم تصوّر از آزادی مذهب بهره مند بودند. در خصوص نحوهی رفتار با آنان در ایّام این دو فرمانروا اطّلاع کامل موثّق در دست نیست، لیکن از روی یقین میتوان گفت که وضع ایشان بدتر نبوده و شاید هم از دورهی شاه سلطان حسین که از لاقیدی دست خشک مشربان و متعصبان شیعه را برای تعذیب و آزار آنان باز گذاشته بود، به مراتب بهتر بود. یهودیان که عیناً همین نظریات را میتوان درباره آنان صادق داشت در ردیف ششم بودند. آخر از همه ایرانیان نگون بخت که بر سایر مردم متنوع مملکت فراوانتر بوده، جا داشتند. این نکته را نیز باید به خاطر داشت که اشرف علاوه بر قتل رجال و بزرگان ایران که با تهماسب در تماس بودند مسؤول خون شاه نیز بود.[2]
شیخ محمّد علی حزین اوضاع جاری ایران را در آن موقع موافق شرح ذیل وصف کرده که ظنّ اغراق دربارهی آن جایز نیست. مملکت خراب و ضوابط و قوانین ملکی در آن چند ساله ایام فترت همه از هم ریخته و پادشاه صاحب اقتدار و با تدبیری بایست که تا مدتی به احوال هر قصبه و قریه و محال پردازد و به صعوبت تمام مملکت را به اصلاح آورد. این خود در آن مدّت قلیله نشده بود و از مقتضیات فلکیّه در این ازمنه رئیسی که صلاحیت ریاست داشته باشد در همهی روی زمین در میان نیست و در حال هر یک از سلاطین و رؤسا و فرماندهان آنان، چندان که اندیشه رفت ایشان را از همهی رعیّت یا از اکثر ایشان فرومایهتر و ناهنجارتر یافتم مگر بعض فرماندهان ممالک فرنگ که ایشان در قوانین و طرق معاش و ضبط اوضاع خویش استوارند و از آن به سبب صبانیت نامه به حال خلق سایر اقالیم و اصقاع فایده چندان نیست.»[3]
[1] - شمشیر ایران (نادرشاه)، مایکل آکس دورتی، ترجمه محمّد حسین آریا، 1388، ص 161
[2] مؤلف بصیرت نامه معتقد است که طبقه بندی مردم توسط محمود افغان انجام گرفت. وی در صفحه 102 مینویسد «محمود برای افغان مرتبه بلند نهاده، منادی ندا کرده که در تمامی مملکت ایران خاصه شهر اصفهان طوایف مختلفه من بعد با افاغنه مراسم تکریم و احترام به جا آرند و در هر محل که به افغان برخوردند بر پای خیزند و در پیش روی آنها و در راهها و سوار باشند به زیر آیند و در برابر ایشان به ایستند و به این ترتیب هر طایفه مرتبه خود بدانند و از همان قرار اعلی بر ادنی مقدم باشد. اول: طایفه افاغنه دویم: جماعت درکزینی که از سنیاناند. سیم: ارامنه و نصاری. چهارم: ملتانیان که از هندند. پنجم: آتش پرستان. ششم: یهودیان. هفتم: جماعت رافضی که از همه ایشان ادنی و احقر و بی رتبهترین طوایف باشند.»
[3] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، صص، 343 و 344
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 1018