یکی از پرسشهایی که همواره در کنار علت شورش و قیامها و یا مدّعیان دروغین مطرح میباشد این است که علت شکل یافتن چنین اعتراضات چیست و چرا مورد حمایت افرادی قرار گرفته است که در ابتدا چندان امیدی به پیروزی و کسب آمال خود نداشتهاند؟ به درستی مهمترین پاسخ این امر را باید در پیدایش همان عللی جستجو کرد که باعث نارضایتی و ظلم و ستم بر مردم گردیده است، یافت. از مهمترین علل بروز و ایجاد بی عدالتی و تفرقه در جامعه را در وجود چه کسانی به جز خودیها و حاکمان وقت میتوان یافت؟ تودههای مردم و طبقات ضعیف هنگامی که خود را آلت دست و ماحصل کارشان را در فخر فروشی حاکمان و بنای کاخهای دیگران میبینند، با شنیدن هر ندایی تمام عقدههایشان به یک باره شعلهور گردیده و گاه، چون آب از سرگذشتگان بدون تفکر به دنبال هر سرابی میدوند. در این تنگناهای اجتماعی است که زندگی روزمرّگی شکل گرفته و هر فرد تنها به دنبال راه نجات و روزنهی امید برای بهبود وضع خود میگردد و حتی مرگ را بر زندگی ننگین ترجیح میدهد. عدّهای از بروز چنین موقعیتها استفاده کرده و با داشتن اهداف گوناگون سعی بر سوار شدن احساسات مردم برآمدهاند. نکتهی عجیب در طی این مراحل آن است که چرا در زمانی که همان افراد مدعی، هنگامی که رهبری قیامی را در دست گرفته و یا به پیروزی رسیدند دوباره اقدام به تکرار میکنند و به چیدن پر و بال ارتقا دهندگان خود میپردازند و برای رهایی از آن دور بسته تلاشی انجام نمیدهند؟ از اولین اقدامات این افراد استفاده از اعتقادات مذهبی و سپس کسب اصل و نسب برای گذشتهی پوچ خود میباشد. در طول تاریخ شاهد بسیاری از این نوع قیامها میباشیم و جای تأسف است که مورخان نیز خصومتی خاص به این حرکتهای اجتماعی داشته و همواره از سلاطین زمان و اقدامات آنان در سرکوب هرچه بیشتر تودههای مظلوم حمایت کرده و قتل عامهای فجیع را جزو افتخارات شاهان به ثبت رسانیدهاند. بعد از سقوط سلسلهی صفویه و تسلط افاغنه که سراسر ایران را یأس و نومیدی فرا گرفته بود اشخاصی با ادّعای بازماندگان از نسل صفویه رهبری شورش و قیامهایی را در دست گرفتند که مورد حمایت بخشی از مردم جامعه نیز قرار گرفت. حمایت از این مدّعیان را باید از منظر روح یأس و نومیدی مردم مورد ارزیابی قرار داد و چه بسا که اگر حکومت جدید رفاهی بهتر به ارمغان آورده بود و مردم همانند مرغ خانگی فقط برای عزا و عروسیها نبودند، هیچ گاه به دنبال مبارزات حق طلبانه نبوده و تنها به آینده مینگریستند. لکهارت درباره شورش و مدّعیان دروغینی که بعد از سقوط سلسله صفویه خود را منتسب به تبار صفویان دانستهاند، مینویسد: «شورشها و فتنههای اشخاصی چند که خود را غالباً پسر یا خویش شاه سلطان حسین میخواندند حکایت از اوضاع آشفتهی ایران داشت. این افراد جز شخص سید احمد جملگی مدّعیان دروغین بودند. توفیق سهل و سادهی این افراد در اغوای مردم به منظور آن که گِرد پرچم آنان جمع شده، نسبت به دعوی ایشان دربارهی تاج و تخت بی کم و کاست گردن نهند، زبان گویایی از اشتیاق به تحصیل آزادی بود که بر ملتی سایه افکنده بود. مردم نگون بخت به امید رهایی از یوغ کمرشکن ستمگران به هر حشیشی متشبّث میگردیدند. الحق برای مردم ایران مصیبتی به شمار بود که آن همه خلق بی شمار در راه این مساعی باطل جان در کف گذاردند؛ چنان چه مساعی این مردم تحت پیشوای تهماسب متمرکز شده و با یک دیگر هم آهنگ گشته بود و اگر آن شاهزاده از خصایص نظامی و مملکتداری بهرهمند بود چه بسا که نجات آنان خیلی زودتر و با تلفاتی به مراتب کمتر حاصل میشد. از بخت نا مساعد تهماسب فاقد این مختصّات بود و زمانی به مقصود نائل گردید که شخصی واجد این سجایا (یعنی نادر) در اختیارش قرار گرفت. سید احمد بر خلاف سایر مدّعیان تاج و تخت از افراد صحیح النّسب آن دودمان بود؛ ولی با صفویه از طرف مادر پیوند داشت. میرزا داوود جدّ پدری وی متولی مرقد امام رضا با شهربانو بیگم بزرگترین دختر شاه سلیمان ازدواج کرد. سید احمد ابتدا در صف حمایت تهماسب قرار داشت. گویند عیّاشیهای تهماسب و امتناع وی از پذیرفتن اندرزهای سید احمد موجب شد که او از شاهزاده بریده و در کرمان که در آن جا در 8 نوامبر 1726 یا مقارن آن به تخت نشسته بود عَلَم استقلال بلند کند. او بعدها با تهماسب و اشرف به کشمکش پرداخت و سرانجام پس از دگرگونیهای بسیار به دست اشرف گرفتار شده و در اواخر 1140 (ژوئیه تا اوت 1728 ) به قتل رسید.
در کوهستان بختیاری تنی از مردم گرایی (نزدیک شوشتر) پیدا شد که نخست مدّعی گردید، معصوم میرزا میباشد و سپس برخود نام صفی میرزا گذاشت. این دعوی دوم تا حدّی با حقیقت وفق میداد، زیرا همچنان که به یاد داریم در آغاز سال 1725 در اصفهان شایع شد که صفی میرزا از زندان گریخته است. شخص ملقّب به صفی میرزا از سرزمین بختیاری به شوشتر رفته، حاکم و اهالی اصالت وی را به دیدهی تصدیق نگریسته و نام وی در خطبه بعد از نام تهماسب گذاشته شد. هر چند تهماسب وی را شیّاد خوانده دعوی او را منکر شد و مدتی چند دستش را کوتاه ساخت امّا او باز بر هواخواهان ساده دل خود چیره گردید تا آن که به سال 1140/ 1728 کشته شده و برافتاد.
در محرم 1142/1729 مدّعی دیگری که خود را صفی میرزا میخواند و نام اصلی وی محمّد علی رفسنجانی بود، وارد شوشتر گردید. مردم از ساده دلی همیشگی خود میگفتند چشمهای این شخص در نظر ما به چشمان صفی میرزا شبیه است و وی را همچون سلفش خریدار شدند، امّا حاکم از جانبداری وی امتناع ورزیده او را ناگزیر به فرار ساخت. صفی میرزای دوم سپس به بینالنهرین گریخت و امنای ترکیه به تصوّر آن که وجودش در قسطنطنیه مثمر ثمری خواهد بود او را بدان شهر فرستادند. مدّعی دیگر که دعوی داشت، وی سلطان محمود میرزا پسر شاه مخلوع است و تا مدتی چند قسمتی از نواحی ساحلی میان گمبرون و مرز شمالی مکران را به تصرّف خود درآورد.
فتنهای که موجب بروز درد سر برای تهماسب و اسباب مزاحمت بالنسبه فراوان برای روسیه و ترکیه گردید، آن بود که قلندری موسوم به زینل بن ابراهیم از مردم لاهیجان سر به شورش برداشت. او خود را اسماعیل میرزا یکی دیگر از پسران شاه سلطان حسین خوانده، مدّعی شد که پیش از قتل شاهزادگان به دست محمود از زندان گریخته است. عدّهای از دلاوران و جنگ آوران دیلم گرد وی جمع شدند. زینل و یارانش پس از نبردی با هواخواهان تهماسب به مصاف روسها در گیلان رفتند. سربازان روس که به مراتب زورمندتر بوده فوراً زینل و یارانش را به منطقهی اشغالی ترکها راندند و آنان در آن جا با موفقیتی عظیم روبهرو شدند. آنان به یکی از گردن کشان ترک موسوم به عبدالرزّاق و عدّهای از عشایر شاهسون و شقاقی که ترکها را در میان گرفته و به ستوه آورده بودند، ملحق گردید. شورشیان در تابستان 1728 پادگان ترک را در اردبیل دو هفته تحت محاصره قرار دادند، لیکن عاقبت ترکها فائق شده زینل را اسیر کرده به قتل رسانیدند. دو شیّاد دیگر علاوه بر زینل خود را اسماعیل میرزا خواندند یکی از آنان در سرزمین بختیاری شورشی به پا کرد، لیکن فوراً قلع و قمع گردید. آن دیگری پس از جلوس تهماسب در اصفهان سر از دربار آورده سلطان را تحت تأثیر صحّت دعوی خویش قرار داد، امّا تهماسب چون پی برد که او خیال ربودن اورنگ سلطنت را در سر میپروراند وی را پس از اندک زمان به قتل رسانید. این دعوی بایستی علیرغم قبول شاه به کلی مردود شناخته شود. با این همه مدّعی دیگری که بر خود نام محمّد میرزا گذاشت در بلوچستان پیدا شد که تا اندازهای کارش در آن جا بالا گرفت. او به علت سوار شدن بر خر به شاهزادهی خر سوار معروف شد. او با سید احمد به جنگ پرداخته وی را شکست داد، لیکن سرانجام اشرف او را به انقیاد درآورده بعد به هندوستان متواری ساخت. علاوه بر مدّعیان و گزاف گویان مذکور در فوق، عدّهای دیگر نیز وجود داشتند که ظاهراً جزئیات احوال آنان در دست نمیباشد. به قدر لزوم به وضوح پیوست که تمامی مملکت بر اثر غصب سریر سلطنت به دست افاغنه و تاخت و تازهای روسها و ترکها و اعمال شورشیانی همچون ملک محمود سیستانی و این مدّعیان متعدّد به فقر و مذلّت و هرج و مرج بی سابقهای کشانده شده بود. مردم صلح طلب و صبور ایران باید برای نجات از آن همه محن و بلایا با چه آرزومندی دست به دعا برداشته باشند. با آن که مدتها هیچ گونه علامتی دال بر استجابت دعای آنان به چشم نمیخورد، امّا عاقبت وضع دگرگون گردید.»[1]
[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، صص 344 تا 347
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 1027